حكايت بي توجهي شاها به سپاهش

۱۲۳ بازديد

يكي از شاهان پيشين، در نگهداري كشور سستي مي كرد و بر سپاهيان سخت مي گرفت و آنان را در تنگدستي رها مي كرد تا اينكه دشمن قوي و ظغيانگري به آن كشور حمله كرد. شاه به دست و پا افتاد و سپاهيان خود را به جلوگيري از دشمن فرا خواند، ولي آنها پشت كردند و از اطاعت فرمان شاه خارج شدند:

             چو دارند گنج از سپاهي دريغ            دريغ آيدش دست بردن به تيغ

يكي از آن سپاهيان كه نافرماني از شاه نموده بود، با من سابقه دوستي داشت. او را سرزنش كرده و گفتم: (از فرومايگي و حق ناشناسي است كه انسان به خاطر رنجش اندك، هنگام حادثه، از فرمان نعمت بخش خارج گردد و حقوق و محبت چند ساله شاه را ناديده بگيرد.)

او در جواب گفت: (اگر از روي كرم و بزرگواري عذرم را بپذيري شايسته است، حقيقت اين است كه: اسبم در اين حادثه جو نداشت، و زين نمدين آن را براي تأمين زندگي به گرو داده بودم. شاهي كه سپاه خود را از اموال و نعمتها دريغ دارد و در اين راه بخل ورزد، نمي توان راه جوانمردي با او پيش گرفت.)


          زر بده سپاهي را تا سر بنهد          و گرش زر ندهي سر بنهد در عالم(۶۴)

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.